دلتنگ

ساخت وبلاگ
......و روزها میگذردمثل سیخی که از کباب میگذرد،و تو در گذران ، گاهی پخته می شوی و گاه می سوزیسوختنی مانند شمع در دل تاریک و ظلمانی سرنوشتآب میشوی ذوب میشوی و برای همیشه از یادها فراموش میشویو من این داستان دختران دیار غربت و بیکسی را بارها با خود مرور میکنم تا باور کنم گاه حق نداری بدبخت شوی و اگر بدبخت شدی حق نداری شکوه کنی و باید تاوان آن را با پناه بردن به تنهایی درونت بدوش بکشی و زودتر از همه به انتهای جاده ی بودن برسیصبورانه دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 8 تاريخ : شنبه 5 اسفند 1402 ساعت: 4:39

سلام
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان

دلتنگ...
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 16:59

دلم می‌خواست همین لحظه، بروم یک جای بلند و بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم و از تمام اندوه و بغض‌های کهنه‌ و بیاتی که دارم، دور از نگاه آدم‌ها انتقام بگیرم...دلم می‌خواست چندین روز متوالی بخوابم و بخوابم و بخوابم و وقتی بیدار شدم؛ پاییز باشد و باران ببارد و برگ‌ها ریخته‌باشند کف خیابان و درخت‌ها لخت شده باشند و شاخه‌ها زمخت باشند و کلاغ‌های پاییز، خبرهای خوبی آورده‌باشند.دلم می‌خواست بخوابم و بیدار که شدم، قدرتی ماورائی پیدا کرده‌باشم و تمام مشکلات را حل کنم و تمام حال‌ها را خوب.دلم می‌خواست دستان تمام آدم‌ها را محکم بگیرم و در چشم‌های تک‌تکشان با اطمینان نگاه کنم و با آرامش و قطعیتی اجتناب‌ناپذیر بگویم: "غصه‌ی هیچ چیز را نخورید که به زودی همه چیز درست خواهد شد."کاش جای خلوتی می‌یافتم و به قدر هزارسال متوالی می‌خوابیدم و به قدر هزار و یک سال متوالی، گریه می‌کردم...کاش می‌رفتم،کاش به سرزمین دورتری می‌رفتم...#ماهور نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲ساعت 20:10 توسط فرزانه| دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 15:54

باز دلم گرفته و من در تمام گذر عمر برای این آشفتگی

دارویی جز صبر و دعا و گاه نوشیدن فنجانی چای و دل

سپردن به آهنگی ملایم و آرام و شاید بارانی از اشک برآمده

از دل تسکینی نیافتم .

نوشته شده در دوشنبه یکم آبان ۱۴۰۲ساعت 19:20 توسط فرزانه|

دلتنگ...
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 10:48

دلم می‌خواست همین لحظه، بروم یک جای بلند و بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم و از تمام اندوه و بغض‌های کهنه‌ و بیاتی که دارم، دور از نگاه آدم‌ها انتقام بگیرم...دلم می‌خواست چندین روز متوالی بخوابم و بخوابم و بخوابم و وقتی بیدار شدم؛ پاییز باشد و باران ببارد و برگ‌ها ریخته‌باشند کف خیابان و درخت‌ها لخت شده باشند و شاخه‌ها زمخت باشند و کلاغ‌های پاییز، خبرهای خوبی آورده‌باشند.دلم می‌خواست بخوابم و بیدار که شدم، قدرتی ماورائی پیدا کرده‌باشم و تمام مشکلات را حل کنم و تمام حال‌ها را خوب.دلم می‌خواست دستان تمام آدم‌ها را محکم بگیرم و در چشم‌های تک‌تکشان با اطمینان نگاه کنم و با آرامش و قطعیتی اجتناب‌ناپذیر بگویم: "غصه‌ی هیچ چیز را نخورید که به زودی همه چیز درست خواهد شد."کاش جای خلوتی می‌یافتم و به قدر هزارسال متوالی می‌خوابیدم و به قدر هزار و یک سال متوالی، گریه می‌کردم...کاش می‌رفتم،کاش به سرزمین دورتری می‌رفتم...#ماهور نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲ساعت 8:57 توسط فرزانه| دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 10:48

دیوانه و دلبسته ای اقبال خودت باشسرگرم خودت عاشق احوال خودت باشیک لحظه نخور حسرت آنرا که نداریراضی به همین چند قلم مال خودت باشدنبال کسی باش که دنبال تو باشداینگونه اگر نیست به دنبال خودت باشپرواز قشنگ است ولی بی غم و محنتمحنت نکش از غیر و پروبال خودت باشصد سال اگر زنده بمانی، گذرانیپس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش(اقبال لاهوری) نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۲ساعت 21:29 توسط فرزانه| دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 11:20

دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باشسرگرم خودت عاشق احوال خودت باشیک لحظه نخور حسرت آنرا که نداریراضی به همین چند قلم مال خودت باشدنبال کسی باش که دنبال تو باشاینگونه اگر نیست به دنبال خودت باشپرواز قشنگ است ولی بی غم و محنتمحنت نکش از غیر و پروبال خودت باشصد سال اگر زنده بمانی، گذرانیپس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش(اقبال لاهوری) نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۲ساعت 21:30 توسط فرزانه| دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 11:20

سلام آمدم تا دوباره خستگی ام را به زمین گذارم آمدم تا دوباره بنویسم هیج چیز تغییر نکرده و من دوباره و دوباره آمدم تا بنویسم .بقول دکتر شریعتی خداوندا یاریم کن تا بتوانم بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم اما ای کاش آسان بود ای کاش میشد!گاهی زندگی میشود لایتغیر و تو باید تحمل کنی و آرام در خودت ذوب شوی و گاهی به دنبال جای دنجی باشی که با آرامش با تنهاییت نفس بکشی و آرام اشک بریزی .اشکی از سر شوق که لحظه ای پیدا شده تا خودت را آرام کنی و دمی دور از تمام تن ها کمی با خلوتت جشن بگیری! نوشته شده در شنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۱ساعت 10:41 توسط فرزانه| دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:50

رفیقان دوستان ده ها گروهندکه هر یک در مسیر امتحانندگروهی صورتک بر چهره دارندبه ظاهر دوست اما دشمنانندگروهی وقت حاجت خاکبوسندولی هنگام خدمت ها نهانندگروهی خیر و شر در فعلشان نیستنه زحمت بخش و نه راحت رسانندگروهی دیده ناپاکند هشدارنگاه خود به هر سو می دوانندبر این بی عصمتان ننگ جهان بادکه چون خوکند و بل بدتر از آنندولی یاران همدل از سر لطفبه هر حالت که باشد مهربانندرفیقان را درون جان نگهدارکه آنها پر بها تر از جهانندفریدون مشیری نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم دی ۱۴۰۱ساعت 13:43 توسط فرزانه| دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:50

​چه استراحت خوبی است در جوار خودمخودم برای خودم با خودم کنار خودمهمین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغ ِ شما می روم به غار خودمبه سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودمچه لذتی است که یک صبح سرد پاییزی کنار پنجره باش دلتنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت دلتنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzaneh45 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 22:05